به سمت دریا تو میکشونی..
الان ساعت ۲:۱۹ هست و من تازه از خواب بیدار شدم.
برای خودم شام درست کردم.
و نشستم دارم اینجا مینویسم
هروقت اینجا چشمم به کامنت های خانم معلم میفته ، خنده میفته رو لبم و پرتاب میشم به ۳ سال قبل..
سه سال قبل وبلاگ تقریبا شلوغی داشتم. که فقط دو نفرشون باقی موندن.
یکم این چند روز بیش از حد استراحت کردم و محرک انگیزم رو از دست دادم اما خب طوری نیست و من دوباره شروع میکنم.
این چند روز همه رفیقام رو دیدم و از این بابت خوشحال هستم و روحیه خوبی دارم.
تو این ۳ روز بیشتر با امیر کنار هم بودیم و رو پروژش کار میکردیم.
پروژه ای که فقط سر درد داشت!
خودم و بدنم رو به تحلیل رفتیم. باید یکم بیشتر حواسم به خودم باشه تا بتونم سلامتیم رو بدست بیارم.
باید کارهام رو کاغذ بیارم و بچسپونم رو دیوار که بتونم بهتر بهشون فکر کنم.
- ۰۲/۱۱/۰۹
سلام خداقوت
خستگی ناشی از تلاش دلچسبه و زود درست میشه
این پستت خیلی خوب بود خیلی خوب نوشتی
فقط یه پیشنهاد کاش قسمت معلم رو بیشتر توضیح میدادی یه خط بنظرم در وصفش خیلی کمه!😁😅
باز هم نظر خودته😅