سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو..

از این کلمه بدم میاد ولی به ناچار باید بگم من گم شدم!

من نیاز دارم خودم رو پیدا کنم.

نقشه راهم رو بکشم و ادامه بدم.

من از این روایت طولانی آغشته به غم خسته هستم.

من هنوز اینجا تو این نقطه هستم.

هیچ چیز جذابی برای روایت کردن ندارم.

کارهای زیادی برای انجام دادن دارم اما ۲۴ ساعت کفاف کارهام رو نمیده..

نیاز دارم دوباره شروع کنم، اما نمیدونم از کجا و چطوری.. ولی به یک شروع قوی نیاز دارم.

از کلمه شروع بیزار هستم.

دوست دارم بشینم و برنامهام رو روی کاغد بیاورم. اما حتی برای اینکار هم وقت ندارم.

دلم برای میم تنگ شده و اما اونی که رفته باید بره..

از لحاظ فیزیکی اوکی هستم و مغزم توانایی پردازش هر اتفاق رو داره..

اما اون تمرکز و فوکوس لعنتی رو ندارم.

از معمولی بودن بیزارم.

مسیرهای معمولی هیچوقت به موفقیت چشم گیر ختم نمیشه.

به تصمیمات جدی فکر میکنم.

تو هفته جدید مصرف نیکوتین و کافینم رو کمتر میکنم و سعی میکنم لایف استایل سالم رو پیش بگیرم.

خسته.. خیلی خسته..

هنوز هم از نوتفیکیشن کامنت جدید ذوق میکنم..