بعضی وقت ها منفعل بودن و سپردن خودت تو دست جریان زندگی، نتیجه ای جز سرگردانی نداره..
- ۲ نظر
- ۲۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۱:۰۱
بعضی وقت ها منفعل بودن و سپردن خودت تو دست جریان زندگی، نتیجه ای جز سرگردانی نداره..
تو هیچگاه این را نخواهی خواند،
چرا که دیگر نمیتوانی.
چرا که رفتی.
گفت:
«از تو رفتهترها هم برگشتن...»
اما من هیچوقت نرفته بودم.
برای برگشتن، باید رفته باشی.
خداحافظ…
وقت آن رسیده که بروم، در سکوت، در لاک خودم، دور از هیاهو و تلاشهای بینتیجه. پنج سال جنگیدم، دویدم، اما حالا دیگر توان ادامه دادن ندارم.
اما شاید این پایان نباشد… شاید فقط یک وقفه باشد. شاید در فصل بعدی، دوباره نوشتن را از سر بگیرم، دوباره برخیزم، دوباره با افتخار بگویم: من توانستم، من برگشتم.
تا آن روز، خداحافظ…
من فرزند زخمهایم، زادهی رنجی که از استخوانهایم گذشته و در رگهایم جاری شده است.
جهانی که بر شانههایم سنگینی کرد، مرا به زانو درآورد، اما هرگز نتوانست خاموشم کند.
برگشتن به آذر 99 چیزی شبیه رویاست من باید سریع تصمیم بگیرم؟ موندن یا رفتن؟
سلام دوستان عزیزم.
بالاخره گذشت، تموم شد و من زنده هستم.
یکی از عجیب ترین تجربیات زندگیم رو پشت سر گذاشتم.
ای امید جان بیداران کجا هستی ؟
آهنگ استاد رو گذاشتم و به مانیتور و پروژه های شکست خوردهام نگاه می کنم و تو دلم میگم ای امید جان بیداران کجا هستی؟
پسر سال 1403 چه سال نحس و پرفشاری برای من داره میشه..
"خودم آمده بودم که بمانم اما نیامدم که بمیرم آمده بودم که آرام گیرم نه اینکه متهم ردیف اول عذاب های آخر زمان باشم"
پسر این دوهفته یکی از پرفشار و پراسترس ترین هفته های زندگیم بود که نتونستم روحیه و ثبات خودم رو حفظ کنم
هفته های سخت دیگه پیش رو مونده اما فکر نمیکنم دیگه استرسی بیشتر از این هفته ها متحمل بشم.
حالم خوب نیست. دوست دارم بهتر بشم اما چطوری؟ نه زمان کافی برای بهتر شدن دارم نه حتی زمان کافی برای مبارزه..
مسیررو گم کردم و اصلا نمیدونم.
به هرحال تن رنجور و زخمیم رو روی جاده میکشم تا معجزه زمان خودش رو نشون بده..
نشونه های خوبی دریافت نمیکنم اما خب بالاخره تو این سختی ها چکش خورده میشم.
فعلا دنبال هیچی نیستم
فقط میخوام بگذره و بروم