کاف

نوشته های یک کاف بیگانه

کاف

نوشته های یک کاف بیگانه

سلام خوش آمدید

تو هیچ وقت این رو نخواهی خوند

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۱:۲۵ ق.ظ

تو هیچ‌گاه این را نخواهی خواند،
چرا که دیگر نمی‌توانی.
چرا که رفتی.


چرا که هیچ‌گاه ندانستی که در سکوتِ مطلق،
با تمام وجودم،
عاشق تو بودم.
نه با کلمات، نه با اشعار، نه با وعده‌های توخالی…
بلکه با هر نفس، با هر نگاه، با هر لحظه‌ای که همچون شعله‌ای در دلِ دریا سوخت و تو هرگز آن را ندیدی.

رفتی و من هنوز اینجا، همچون دریای آرامی که هرگز از ساحل عبور نمی‌کند، غرق در یادِ توام.
هر لحظه، با خاطره‌ات زندگی می‌کنم، اما هیچ‌گاه نمی‌توانم به تو برسم.
همه‌چیز به دورِ نبودنت می‌چرخد، و من هنوز همچون پرنده‌ای گم‌شده در دنیای بی‌پایان، پر می‌زنم،
اما هیچ‌گاه مقصدی نمی‌یابم.

یاد آخرین باری که کنار هم بودیم، هنوز قلبم را سنگین می‌کند.
نگاهت در ذهنم نقش بسته است، در شب‌هایی که تنها با خاطراتت در دلِ تاریکی فرو می‌روم.
سکوت کردم، چون نمی‌خواستم هیچ چیزی را از دست بدهم،
اما اکنون، همه‌چیز از دست رفته است.
رفتی و من هنوز با این احساسِ ناتمام در دل، روزها را سپری می‌کنم.

کاش گفته بودم.
کاش در همان لحظات، هنگامی که هنوز حقیقتِ وجودیم در تابشِ روشنایی بود،
از اعماقِ قلبم به تو می‌گفتم که چقدر عاشق توام.
اما نگفتم.
و حالا تو نیستی،
اما من همچنان اینجا هستم، با تمام کلماتی که هرگز بر زبان نیامدند،
با تمامی احساساتی که در دل مدفون شدند و هیچ‌گاه به بیرون راه نیافتند.

تو اکنون زیر خاکی،
و من هنوز با این سکوت زندگی می‌کنم.
امید دارم روزی برسد که به تو برسم، جایی که کنارِ تو دفن شوم.
جایی که دیگر هیچ سخنی برای گفتن باقی نمانده باشد.
جایی که در کنارِ هم باشیم، در سکوت و آرامش ابدی.
امیدوارم روزی به تو برسم، جایی که زمان دیگر مفهومی نداشته باشد و هیچ‌چیز نتواند ما را از هم جدا کند.

  • یک کاف

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی