صبح خوب نخوابیدم و بیدار شدم که برای دوستم آزمون بدم.
دیشب یک لحظه حس کردم دلم شکسته و ناراحت خوابیدم.
- ۰ نظر
- ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۱۳
صبح خوب نخوابیدم و بیدار شدم که برای دوستم آزمون بدم.
دیشب یک لحظه حس کردم دلم شکسته و ناراحت خوابیدم.
سلام به دوستای عزیزم.
خوانندگان خاموش روزهای سختم.
از این وضعیت فعلی راضی نیستم ولی خوشحال هستم که هنوز مینویسم و هنوز شما هستیم.
موقعیت فعلی رو بخوام توصیف کنم. یه شیرکاکاو یه لیتری جلوم هست و در حالی که دارم سیگار میکشم دنبال این هستم که ثابت کنم اعداد اول بی نهایت هستن..
چه ذلتی بدتر از این..
کارهای مهمی که انجام دادم اینه که فقط درس خوندم و یه جلسه با کمیته اجرایی کنفرانس گذاشتم.
تو این دوهفته روند روحی رو به رشدی داشتم و در وضعیت روحی مناسبی به سر میبرم.
اما متاسفانه حال فیزیکی جالبی ندارم و دارم سردردهای جدیدی رو تجربه می کنم.
الانی که دارم مینویسم 7:55 دقیقه صبح است و من اومدم کتابخونه دانشگاه.
دیشب ۳ ساعت خوابیدم و الان سر درد خیلی بدی دارم که باعث شده دل دماغ انجام کارها ازم گرقته بشه.
ما ادامه داریم فعلا.
اتفاق شوکه کننده نیفتاده و همچیز به زودی تحت کنترل میشه.
نمیدونم
کامنت ها منو ذوق زده میکنن
از آخرین باری که طولانی نوشتم زمان زیادی میگذره. پس باید برای ترشح این افکار پوچ دست به کار بشم..!
امشب تنها بودم و خواهرزاده رو آوردم که کنارم باشه.
لباساش رو خیس کرد و من شلوارکمو بهش دادم که علاوه بر شلوار به عنوان لباس هم داره ازش استفاده میکنه..
خرسند و خوشحال هستم که دوباره به چرخه ثبات برگشته ام.
چرخه پیشرفتی که حداقل ۲۰ روز ادامه پیدا خواهد کرد!
بوی عید به دماغم خورده و من به سال های ۹۵-۹۶ پرت شدم و به طرز عجیبی حس و حال خوب و پر انگیزه ای رو در این انبوه ناراحتی دارم تجربه میکنم.
آغاز فصل سوم
فصل سوم رو شروع می کنیم
هدف فصل سوم: مدیریت استرس، خونسردی و عمل گرایی
مدت زمان : ده روز..
یک بیت شعر به من هدیه بدید تا توی دفترم بنویسم.
هیچ چیز مثل قبل نمیشه و من علیرضای جدیدی نمیشم
تلاش ها فایده ای نداره؛
پایان فصل دوم.