فصل پنجم یکی از جالب ترین فصل ها بود که به صورت ارادی شروع و تموم شد.
وارد فصل موقت و گذرای ششم میشیم.
- ۲ نظر
- ۱۲ تیر ۰۳ ، ۱۳:۴۹
فصل پنجم یکی از جالب ترین فصل ها بود که به صورت ارادی شروع و تموم شد.
وارد فصل موقت و گذرای ششم میشیم.
اصلا دوست نداشتم هیچ گپی بین آرشیوهام بیفته پس برگشتم که بنویسم.
ترم تموم شد و من اینجا هستم که با دو غول بجنگم.
دیروز به خوبی متوجه شدم که من به شدت فرد ترسویی هستم. ترسوی ترسو..
فصل پنجم فعلا داره میگذره و هیچ اتفاق هیجان انگیز و ناراحت کننده ای توش دخیل نبوده..
زمان داره میگذره و فعلا به خودم اجازه غر زدن نمیدم.
پس از یک هفته سخت و طاقت فرسا برگشتم و باز سرحال موندم.
چقدر این ترم طولانی شد و تمام انرژی من گرفته شد.
باز به هرحال گله ای ندارم و تمام سعیم رو میکنم که به خوبی تمام کنم
سعدی تعریف قشنگ از زندگی داره که میگه: " گنج و مار و گل و خار و غم شادی به همند"
بر خلاف سه فصل،فصل چهارم رو با خاطره خوش به پایان میرسونم.
لطف بالایی شاملم شد.
امشب رو خنده میزنم که یادم بمونه امروز سخت ترین روز زندگیم با موفقیت سپری شد.
ناشناس عزیزم اگر میخونی این خبرخوب هم تقدیم بتو..
غبار غم و تاریکی تو این مضطرب ترین روزهای زندگیم بر روم چیره شده..
چیزی نیست آرومم کنه و مجبورم بنویسم.
دوست ندارم انرژی منفی بودم اما کثافت ترین و بدترین حال ممکن رو دارم تجربه میکنم.
کثافت ترین و بدترین حال از مهر که اینجا بودم.
دیگه آدم خسته و غرغروی سابق نیستم. در دومین روز از ۲۱ سالگیم احساس خستگی یا درموندگی ندارم.
همینطور که تنوع کارهام زیاد شده باعث شده بازدهی ذهنیم از ۳۵ به ۵۵ برسه.
صبح خوب نخوابیدم و بیدار شدم که برای دوستم آزمون بدم.
دیشب یک لحظه حس کردم دلم شکسته و ناراحت خوابیدم.