روز چهل و یکم، میم و سین
خب اومدم بنویسم از چی بگم؟
در آستانه تموم کردن یه فاز عملی قرار گرفتم
فردا باید بشینم و انجام بدم و یکم فازهایی رو که انجام دادم کنار هم بزارم و یک گزارش کلی کلی بدم.
کار آموزی و پروژه های پارسالم مونده، باید خیلی زود سرعت کار رو ببرم بالاتر و این 18 تا فاز کوفتی رو تموم کنم که به یه امنیتی برسم.
یکم نگران "ههوالم" این چند روز اصلا بامن حرف نزده و تو خودشه.
روزهایی که نیست انگار یچیزی رو از گم کردم.
اگه چندسال سال پیش میگفتن تو قراره با این آدم صمیمی شی، میگفتم نه اصلا.. ولی الان تکه ای از منه.
دیگه چی؟
در حالی که دارم از کیبورد و موس هدیه ی میم استفاده میکنم اما باهاش قهرم. و خیلی ازش ناراحتم. شاید برای همیشه باهم حرف نزدیم، آدمی که بیست روز ازم خبرنداشته باشه یه عمر دیگه هم میتونه موفق باشه.
میم شاید فکر کنه مقصر نیست. ولی داشت یه بی احترامی رو تکرار میکرد و من تصمیم گرفتم برم.
دیگه چی بگم؟
از اینکه احترام میزارم و عوضش بقیه زورشون میرسه از این احترام سو استفاده کنن خیلی ناراحتم. البته دیگه سعی میکنم احترام زورکی نخرم و برای خودم ارزش قائل باشم.کسی که احترامت بخواد، گم نمیشه... خودش راهشو به سمتت پیدا میکنه، حتی توی شلوغ ترین مسیرها..
- ۰۴/۰۴/۱۲