شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
دوشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ
اوه پسر چقدر خسته و خواب آلودم..
تو این چندروز بازهم وقت رو هدر دادم و دست از پا درازتر برگشتم.
موضوع زیادی ندارم در موردش صحبت کنم.
به تلنگر و نیروی درد نیاز دارم تا یکم پرانگیزه تر بشم.
باید چندتا از آدم های نخاله رو حذف کنم، نخاله کلمه قشنگی نیست اما شما "بدردنخور" معنی کنید.
این آدم ها انرژی زیادی از من میگیرند.
وضعیت خیلی عجیب غریب هست انگاری قفل شدم.
هیچ ایده ای برای برون رفت ندارم.
فکر کنم باید برم، یکبار برای همیشه میرم.
- ۰۳/۰۵/۰۱
سلام دلم برای اینکه وبلاگت بخونم و باز بنویسم تنگشده بید:٫)
تلنگر رو باید دید چی هست که میتونه از این وضعیت آدم رو در بیاره بعد به خودش بزنه آدم.
شاید اگر یه توقف کوتاه بشه زد و باز ادامه داد درست بشه