از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
اصلا دوست نداشتم هیچ گپی بین آرشیوهام بیفته پس برگشتم که بنویسم.
ترم تموم شد و من اینجا هستم که با دو غول بجنگم.
دیروز به خوبی متوجه شدم که من به شدت فرد ترسویی هستم. ترسوی ترسو..
که این اصلا خوب نیست. بوی ترس و استرس دوباره داره حالمو بهم میزنه!
اما فعلا باید جلوش وایسم و مقابله کنم.
زندگی به کام آدمای ترسو خوش نیست و همیشه توسط گرگا دریده میشن! اما نباید این اتفاق برای من بیفته، من اینجا هستم که جلوی این موضوع رو بگیرم.
کمالگرایی، ترس اظطراب برام مثلث ناکامی تشکیل دادند و با دو تا غول سیاه داستان من یار شدن و دارن 5 به یک علیه من میجنگند.
یک جنگ تمام عیار!
توی این جنگ سپر امیدم رو گذاشتم دست چپ،
لشکر 5 نفره دشمن از دور داره نزدیک میشه اما تیردان تیرکمان تجربه من خالی هست و باید با شمشیر از نزدیک مبارزه کنم.
1# بنظرتون میتونم با تجربه ترس رو از بین ببرم؟
دیگه از چی براتون بگم؟ از یاس های پژمرده یا فلسفه طوفان؟
آه پسر به شدت دنبال سریال و گیم میگردم که فصل تعطیلات رو شروع کنم.
برنامه ریزی خاصی برای تابستان امسال ندارم و در واقع منتظر هستم که اتفاق یا یک جریان شکل بگیره که بتونم حرکت کنم! که البته این کار اشتباهی هست و نباید ثانیه هایی که از طلا هستند رو از دست بدم.
نسبت به 4 فصل گذشته در این نقطه فعلا حال بهتری دارم و این یعنی میتونم برای هر کاری گام بردارم.
فعلا استراحت میکنم تا 11 تیر،
ما شرمسار چشم سیاه تو نیستیم
در زیر بار نیمنگاه تو نیستیم
شاهِ کهای؟ ازین دهِ ویران بدار دست!
ما بیدلان حریف سپاه تو نیستیم
گر هفتههفته از برِ ما نگذری چه غم؟
شکرِ خدا که چشم به راه تو نیستیم!
شد سالها که خوی به هجران گرفتهایم
در بند وصل ماه به ماه تو نیستیم
سنجر کاشانی
- ۰۳/۰۴/۰۷
از ما بدار دست، ما بیدلان حریف سپاه تو نیستیم...
غولها رو با عشق بکش
ای طبیب جمله علتهای ما