نفس های به شماره افتاده یک قهرمان
فصل پنجم فعلا داره میگذره و هیچ اتفاق هیجان انگیز و ناراحت کننده ای توش دخیل نبوده..
زمان داره میگذره و فعلا به خودم اجازه غر زدن نمیدم.
دلم برای رفیق ها و استراحت طولانی تنگ شده اما فعلا باید اینجا بمونم.
مسیر اصلی رو گم کردم و فعلا هیچ تلاشی برای پیدا کردنش نکردم این یک فاجعه است.
اما خب فعلا همچیز رو گذاشتم برای ۱۰ تیر، یه شروع پر قدرت..
باید تجدیدی تو لیست دوستام داشته باشم و دوستای جدید پیدا کنم. تو کامینیوتی های که دوست دارم بیشتر فعالیت کنم و بیشتر تو چشم باشم، از دانشگاه خیلی فاصله بگیرم و آخر کار مفید انجام بدم.
زمان زیادی برای پایان فصل پنجم مونده..
چی دارم بگم؟
قبلا مخاطب های بیشتری اینجا داشتم و خیلی راحت تر مینوشتم. اما به مرور زمان حس میکنم قلمم خلاصه تر شده.
امسال سال چهارمی هست که دارم میجنگم
حس میکنم یکی از سه گانه های جنگ رو بردم.البته حس نمیکنم و مطمین هستم.
و دوگانه باقی مونده شخص محور هست و بستگی به خودم داره که این جنگ رو شکست بدم.
من و سگ سیاه هر دو سپرانداختیم و هردو داریم با نفسای آخرمون با هم میجنگیم.
یک مشت من میزنم و دو مشت اون، اما همچنان داریم مقاومت میکنیم.
تابستان امسال آخرین فرصت جنگ هست و باید سریع این جنگ تموم بشه.
سخت هست که بتونم وقت بخرم اما باید این دوتا مبارزه رو بعد ۴ سال تموم کنم.
از علیرضا اصلی یکم فاصله گرفتم اما بالاخره بر میگردم.
تو فصل ۲،۳،۴ خیلی پر تجربه تر شدم خیلی پخته تر..
اما هنوز مونده .. خیلی مونده..
من نمیخوام به انتهای قله برسم فقط میخوام دو نبرد باقی مونده رو ببرم.
- ۰۳/۰۳/۲۵
رنجی که دارای معنا باشد
از تو انسان بهتری میسازد!
+من هنوزم میخونم و چه خلاصه باشه چه نباشه دنبال گر هستم:«)