ولیکن مکن با قضا پنچه تیز | فصل چهارم
دیگه آدم خسته و غرغروی سابق نیستم. در دومین روز از ۲۱ سالگیم احساس خستگی یا درموندگی ندارم.
همینطور که تنوع کارهام زیاد شده باعث شده بازدهی ذهنیم از ۳۵ به ۵۵ برسه.
یکم تو دلم آشوب هست و حس بدی دارم اما هرطوری که شده خودم رو زدم بیخیالی تا فکر و خیال نیاد سرم.
حجم کارهام یکم وحشتناک هست اما خب من آدمی نیستم که نتونم هندل کنم. بارها بار از این پیج و خم عبور کردم.
فعلا چیزی رو فدا نکردم.
دلم برای دوستام تنگ شده اما الان تو این مقطع بنظرم وقت دلتنگی نیست.
احتمالا رنک ۱ رو توی این ترم واگذار کنم خیلی زیاد است. بابت این موضوع غصه نمیخورم چون من ۴ ترم دیگه بیشتر نمیمونم.
اینجوری هم بر کمالگراییم غلبه میکنم هم پیشرفت میکنم و از اصطکاک به وجود آمده فاصله می گیرم.
نمیشه خیلی چیزها رو همزمان داشت.
شاید هم باقی موندم.
همچیز به یکماه آینده بستگی داره، بسیار شدید برای خواهرم نگران هستم.
اگر اتفاقات به خوبی هندل بشه من وارد فصل جدیدی میشم.
دیگه چی بگم؟
خواهرزاده های نازنینم انیجا هستند که قوت قلبی در این روزای تاریکن
- ۰۳/۰۲/۱۴
دایی بودن بهترین حس دنیاست