دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار | فصل جهارم
سلام به دوستای عزیزم.
خوانندگان خاموش روزهای سختم.
از این وضعیت فعلی راضی نیستم ولی خوشحال هستم که هنوز مینویسم و هنوز شما هستیم.
موقعیت فعلی رو بخوام توصیف کنم. یه شیرکاکاو یه لیتری جلوم هست و در حالی که دارم سیگار میکشم دنبال این هستم که ثابت کنم اعداد اول بی نهایت هستن..
چه ذلتی بدتر از این..
کارهای مهمی که انجام دادم اینه که فقط درس خوندم و یه جلسه با کمیته اجرایی کنفرانس گذاشتم.
نمیدونم کجای برنامم اشتباه هست که دارم فقط دست و پا میزنم! نمیدونم.
چیزی که تو این مدت یادگرفتم اینه که تو جاهایی تخصص و دانش کافی ندارم اظهار فضل نکنم و تو جای مناسب خودم باشم.
چیزهایی که ذهنم هستن خیلی شلوغ شدن و من حس و حال ادامه دادن هیچکدومشون رو ندارم.
تنوع پروژه هایی که دارم خیلی زیاد شدن..
خیلی زیاد.
اگه حساب کنم ۵ تا کار در جریان دارم که تنوع زیادشون باعث شده هیچکدوم در حال جریان نباشند.
باید بشینم طبقه بندی کنم.
باید فدا کنم.
برای رسیدن به نتیجه دلخواه باید فدا کنم.
فداکاری کی ؟ کجا؟
نمیدونم.
لقمه بزرگ برداشتن مصیبت هست و من این کار رو متاسفانه انچام دادم و خیلی گیر کردم.
باید چرخه دوستانم رو بشکنم و افراد اضافه رو حذف کنم.
دایره امن من باید خیلی امن تر بشه که حس آرامش داشته باشم.
به دوستای جدید هم فکر میکنم اما نمیتونم پیدا کنم و این خیلی بد هست.
باید منتظر نشینم و این چرخه رو خودم به تنهایی ببرم جلو و به نتایج خوب فکر کنم.
هر اتفاقی که هست باید فردا بیفته و من از این یکنواختی در بیام
- ۰۳/۰۱/۳۱
شیرکاکائو یه لیتری ؟ خیلی بی انصافی هستش
حتما سیگارتم از وینیستون گرون تره ؟ 😂