چو نیست چاره ز بیچارگی صبور شدم..
مدام این جمله "گر جگر شیر نداری سفر عشق نرو" تو ذهنم پلی میشه..
این چند روز به شدت اکتیو بودم و قصد دارم تا آخر همینجوری رو به جلو ادامه بدم.
فیزیکی خسته هستم.
ولی وقتی خواهر زادم زنگ میزنه و میگه "دییی" "دییی کوو" خستگیم کاملا در میره..
حس میکنم یکی از مشکلاتم رو پذیرفتم و به خاطر همین این چند روزه دارم منطقی ادامه میدم و کار میکنم.
این هفته برنگشتم خونه و خوابگاه موندم.
از روند تکراری دانشگاه یکم خسته هستم.
الان موضوعی که بیشتر منو اذیت میکنه برنامه خواب و انرژی کمی هست که دارم.
تو طول روز حدود 6 ساعت بازدهی دارم که این برای انجام دادن همه کارهام کافی نیست.
تمام روش های برنامه ریزی رو امتحان کردم و دارم کم کم به جواب میرسم.
از این بابت خوشحالم که تونستم با سعی و خطای طولانی تجربه خوبی از این حلقه 3 ساله بدست بیارم.
البته هنوز مسیر زیادی مونده تا من بتونم این حلقه رو شکست بدم و به روند عادی زندگی برگردم.
این سرعت رشد آهسته رو دوست ندارم اما باید کنار بیام. من میتونستم نگاه بکنم و بگذارم بگذره.. اما این کار رو نکردم و ادامه دادم.
تو بیوی توییترم نوشتم من فعلا چیزی برای ارائه دادن ندارم. بنظرم باید کم کم این جمله رو عوض کنم و خودم رو به جایی که تعلق دارم بچسپونم.
دارم کارهای خفنی انجام میدم و خیلی دوست دارم قبل سال جدید نتیجه این کارهام رو ببی.
سعی میکنم از این آرامش فعلی که دارم بهترین بهره رو ببرم. چون رفته رفته با ز دچار آنمشوب میشم.
تشخیص نقاط ضعف و قدرت و ترکیب اونا با نتایج گذشته بهم این اعتماد بنسفرو میده که قبل از شروع هر کاری نتیجش رو حدس بزنم و بدونم که میتونم..
زمان کم مونده ببینم چی میشه..
- ۰۲/۱۰/۰۹