عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
- ۲ نظر
- ۲۸ مرداد ۰۳ ، ۰۳:۱۳
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
خالی از لطف نیست که بگم تو این نقطه از زندگی، حالم از آدم های موقتی و فصلی داره بهم میخوره.. آدم های سرد و خشک که فقط بلدن غر بزنن..
من به این فضا و آدم های سطحی نیاز ندارم. باید رها کنم رها..
ما ساکنان کوچه خنجر نشینیم
آماده ایم افتادن هم رو ببینیم.
ساعت 2:51 دقیقه شب هست چشمام داره بسته میشه اما ذهنم نه! سعی میکنم بخوابم اما نمیتونم!پس لب تاپ رو روشن میکنم و شروع به نوشتن میکنم.
اوه پسر چقدر خسته و خواب آلودم..
پسر واقعا تو نقطه عجیبی متوقف شدم و گیر کردم!
فصل ششم داره عجیب غریب میگذره
زمان تو فصل ششم داره مثل باد میگذره و تاثیر این اتفاقات بزودی در من نمایان میشه!
اوه پسر تو فصل ششم همچیز حروم شد.
وقت، همچیز نابود شد
امیدوارم ترکش هاش سریع از بین بره
دیروز روز پر استرسی بود پروژه h رو تموم کردم.
برای امروز برنامه ای ندارم و فقط سردرد!
دیروز روز فاجعه باری بود امروز به مراتب فاجعه بار تر!